صدای عشق
#به_قلم_خودم
#سیده
صدایی بگوشم میخورد چشمانم راکمی باز میکنم به سقف خیره میشوم و دوباره چشمانم را میبندم درجایم جابه جا میشوم دستانم را زیر پتو میبرم بیشتر که دقت میکنم صدای آهنگینی به گوشم میخورد درست است صدای اذان صبح می آید اما…
با خودم کلنجار میروم انگار یکی میگوید پاشو اذان شده و دیگری میگوید هنوز که تمام نشده،چشمانم سنگین میشود.
آقتاب به چشمانم میخورد،به ساعت نگاهی می اندازم یاد نمازم می افتم…
ای وای قضا شد…
چه راحت از کنارش گذشتم ??
کاش انقدر خالص شوم