#به_قلم_خودم
حالوهوای محرم…
باخودم تکرار میکنم…
چشماشو بسته، چقدر زیبا خوابیده…میبوسمش، از کنار که میرم باخودم تکرار میکنم تکرار لالایی هارو…
همراه بابایی هم قد سقایی همراه بابایی هم قد سقایی
طفل شهید من مابین مردایی آی طفل شهید من مابین مردایی
گریه کم کن برام علی لای لای آی بالام علی لای لای
هرجا رفتی میام علی لای لای آی بالام علی لای لای
گهواره ی خالی تو دست مادر موند از اون علی اصغر تنها همین سر موند
تنت از ضعف نیمه جون بود که تورو از شیر گرفتن
تا دیدن آروم نمیشی سر تو با تیر گرفتن
خون شده گریه هام علی لای لای آی بالام علی لای لای
در نمیاد صدام علی لای لای آی بالام
این حرمله بازم از ما طلبکاره چشم از سر تو رو نی بر نمیداره
چقدر بی دینن اینا همه اینجا رحم ندارن جلو من نیزه دارا رو سرت قیمت میذارن
گریه کن پا به پام علی لای لای آی بالام علی لای لای
من گرفته صدام علی لای لای آی بالام علی لای لای
گریه کم کن برام علی لای لای آی بالام علی لای لای
هرجا رفتی میام علی لای لای آی بالام علی لای لای
سوز لالایی دلمو میشکنه…
تداعی صحنه هایی برام میشه اشک رو به چشمام مهمون میکنه…
هوای محرم…هوای عاشورا…
هوای هروز من، حالوهوای محرمه…دل تنگ محرمم…
براش لالایی میزارم، برای پسرم شش ماهم لالایی علی اصغر شش ماهه میزارم، به چشمام خیره میشه، کم کم چشماش بسته میشه به خواب ناز میره…
《سال هاست آرزو دارم برم عزای طفل شش ماهه، شیرخوارگان، نمیدونم چه حکمتی بود که نصیبم نشد…》
گریه میکرد،نمیدونستم چطور آرومش کنم…یاد لالایی افتادم که خیلی دوستش داشتم…
صدا فضای خونه رو پر کرد،آروم شد…
موقع خواب وقتی چیزی آرومش نمیکنه لالایی شش ماه ایی رو براش میزارم که خیلی چیزهارو مدیون شش ماهه کربلاییم…
شش ماه ایی که لبیک گفت…
لحظه لحظه ی عاشورا درسِ،درس شجاعت،ازخودگذشتگی
شهدا خوب درس پس دادن…لبیک گفتن سر دادن…