#به_قلم_خودم عاشق بود… ❤ ❤ مرد عدالت بود… ? پدر بود…?نه فقط برای فرزندانش… پدرنداشتند… آنان که پدر سرپرستشان نبود هیچ نداشتند پدر آنان شد..سرپرست آنان شد یتیمان را میگویم،یتیمان کوفه… ? شب ها برایشان طعام می آورد،قوت نانی و خرمایی.. نمیدانستند کیست؟؟؟ ? فقط دلشان به این خوش بود که یکی بی صدا هوایشان را دارد… عاشق بود…عاشق بانوی بی نشان. چه شد؟علی آن مرد خیبر، بعد فاطمه چه شد؟او که سرپرست یتیمان بود چرا بی پناه شد؟ سر به چاه میگذارد!!!بانویش را از او گرفتند.همراهش را ازش گرفتند…مرد عدالت در حقش بی عدالتی شد… زندگیش رفت، بیست و پنج سال خار در چشم و استخوان در گلو ادامه داد تا به امید روزی که به دیدار فاطمه رود… آری! بازهم درحقش بی عدالتی شد.او که در همه حال هواسش به همه بود..حتی زمانی که ملعون خواب بود بیدارش کرد تا درست بخوابد ولی ملعون او را به شهادت میرساند… دیگر از قوت نان و خرما خبری نبود.. چه اتفاقی در کوفه افتاد آن پدر که بود؟دوباره طعم تلخ بی پدری ? ? او علی بود؟؟زمزمه علی علی همه جا پیچیده… کودکان با کاسه هایی شیر بدست انتظار میکشند می گویند یا اَبتِ…ولی!!! علی به آرزوی دیرینه خود رسید نزد بانوی خود میرود…آن عاشق، مرد خیبر، به معشوق خود میرسد… پ.ن:عدالت و عاشق بودن چیزیست که الان در وجود(…)دیگر نیست؟؟چرا؟؟واقعا چرا؟وقتی میگویند ما دوستداریم همسرمون اینطوری لباس بپوشه..عاشقند؟ ? اما عدالت:چرا(مس…)مثل(کپک)سرشونو کردند زیر برف؟؟ لباس مردعدالت رو پوشیدند ولی عدالت یادشون رفت!! ?
فرم در حال بارگذاری ...